بغض داری؟

تشکراز حضور شما آقای هومن امیدوارم غم آخرتون باشه

چه زود خلاصه شدی درقاب عکس اتاقم

وخاطرات شیرین گذشته واشک های پنهانی

حالا توهم چندماهی است که شدی جزیی ازغربت غریبه

کاش برای همیشه درکنارم می ماندی

عزیز دل مادر

باتشکرازدوست بسیار گرامی آقای نادر ممنون از حضور همیشگی شما وشعر زیبایی نوشتین شادباشید

ای کاش خدا کاری بکند ... کاش

گاه این نازک دلم

یادرویت میکند ...گاه با دیدن گل

یادبویت : گاه بادلواپسی

درکنار پنجره :ازهزاران قاصدک پرس وجویت میکنم

باسپاس فراوان ازبانوزهرا وتشکر ازشعرهای زیبا امیدوارم هیچکس مثل من گرفتارنشه

من هِی صدایَ‌ت می کردم وُ

تو هی می رفتی!

من این نشنیدن هایِ بلند را نمی دانستم

این رفتن هایِ عجولِ زشت را

از آفتاب دیدنِ تو را می دانستم وُ

از ماه،

خواب دیدنت را

از خنده،

لب هایِ تو را می دانستم وُ

از غم,

یک روز ندیدنت را

از شادی عید را می دانستم وُ

از دنیا،

تو را

من این دور شدن هایِ طولانی را نمی دانستم

یک وقت بزرگ شدن هایِ تو را

من هِی صدایَ‌ت می کردم وُ

تو هِی می رفتی !

وَ من،

هِی کوچک می شدم

تو می رفتی و من در انتهای دیدگانم

نقش زیبای رخت را قاب می کردم

تو می رفتی و من با لای لای گریه هایم

طفل احساس دلم را خواب می کردم

تو می رفتی و من با دست های سرد و لرزان

جمله های "بی تو هرگز" را ز دفتر پاک می کردم

تو می رفتی و من در کوچه های خاطراتم

یادگاریهای برجا مانده را در خاک می کردم

بسیار ممنون از بانومعصومه عزیز از حضور همیشگی شما وهم دردی شما شاد باشید